محل تبلیغات شما

حکایتهای کوتاهی از مولانا - حكایت خرس و اژدها

اژدهایی خرسی رابه چنگ آورده بود و می خواست او را بكشد و بخورد. خرس فریاد می كرد و كمك میخواست، پهلوانی رفت و خرس را از چنگِ اژدها نجات داد. خرس وقتی مهربانی آن پهلوانرا دید به پای پهلوان افتاد و گفت من خدمتگزار تو می شوم و هر جا بروی با تو میآیم. آن دو با هم رفتند تا اینكه به جایی رسیدند، پهلوان خسته بود و می خواستبخوابد. خرس گفت تو آسوده بخواب من نگهبان تو هستم.

داستان اثبات عشق

حکایت سلطان محمود و کبک

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - کارهای خانه

خرس ,تو ,پهلوان ,اژدها ,کوتاهی ,حکایت ,و اژدها ,و می ,بود و ,حکایت های ,خرس و

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

folcknowmenu asincritaf وبلاگ نمایندگی شمس یک فنجان آرامش مزه فوتبال mazfootball2 boarenabe 911teb noigiababre رزرو تاکسی تویوتا کمری vip فرودگاه شیراز|تمام وقت به تمام نقاط ایران quiperviamog