محل تبلیغات شما

حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت پوستین كهنه در دربار

ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاهایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید،چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان كرده بود و هر روزصبح اول به آن اتاق می رفت و به آنها نگاه می كرد و از بدبختی و فقر خود یاد می آوردو سپس به دربار می رفت. او قفل سنگینی بر در اتاق می بست. درباریان حسود كه به اوبدبین بودند خیال كردند كه ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان كرده و به هیچ كسنشان نمی دهد. به شاه خبر دادند كه ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع وپنهان می كند.

داستان اثبات عشق

حکایت سلطان محمود و کبک

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - کارهای خانه

دربار ,پوستین ,اتاق ,كه ,حکایت ,كرده ,در دربار ,حکایت های ,می رفت ,اتاق می ,كه ایاز

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ciatheaconma تورنادو Carol's life نمرات westritimu Sonya's page امین کاویانی مدیریت خانواده استان کرمان هموار کنکور دلشکسته