یك صوفی مسافر، در راه به خانقاهی رسید و شب آنجا ماند. خرش را آب و علف داد ودر طویله بست. و به جمع صوفیان رفت. صوفیان فقیر و گرسنه بودند. آه از فقر كه كفر وبی ایمانی به دنبال دارد.
صوفیان، پنهانی خر مسافر را فروختند و غذا و خوردنی خریدند و آن شب جشن مفّصلیبر پا كردند. مسافر خسته را احترام بسیار كردند و از آن خوردنی ها خوردند و صاحبخر را گرامی داشتند. او نیز بسیار لذّت می برد. پس از غذا، رقص و سماع آغاز كردند.صوفیان همه اهل حقیقت نیستند.
از هزاران تن یكی تن صوفی اند
باقیان در دولت او می زیند
خر ,برفت ,صوفیان ,كردند ,حکایت ,شب ,خر برفت ,برفت و ,و خر ,حکایت های ,کوتاهی از
درباره این سایت