محل تبلیغات شما
حکایت های کوتاهی از مولانا- حكایت خر برفت و خر برفت

یك صوفی مسافر، در راه به خانقاهی رسید و شب آنجا ماند. خرش را آب و علف داد ودر طویله بست. و به جمع صوفیان رفت. صوفیان فقیر و گرسنه بودند. آه از فقر كه كفر وبی ایمانی به دنبال دارد.

صوفیان، پنهانی خر مسافر را فروختند و غذا و خوردنی خریدند و آن شب جشن مفّصلیبر پا كردند. مسافر خسته را احترام بسیار كردند و از آن خوردنی ها خوردند و صاحبخر را گرامی داشتند. او نیز بسیار لذّت می برد. پس از غذا، رقص و سماع آغاز كردند.صوفیان همه اهل حقیقت نیستند.

از هزاران تن یكی تن صوفی اند

باقیان در دولت او می زیند


 

داستان اثبات عشق

حکایت سلطان محمود و کبک

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - کارهای خانه

خر ,برفت ,صوفیان ,كردند ,حکایت ,شب ,خر برفت ,برفت و ,و خر ,حکایت های ,کوتاهی از

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

GOONAGOON restnisofju **** روزنه امید **** Richard's memory Veronica's info مطالب اینترنتی centckonmunhu Helen's life بازی انلاین کامپیوتر یا لب تاب محصولات آرایشی اوریفلیم