محل تبلیغات شما

حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت تشنه بر سر دیوار

در باغی چشمه ای بود و دیوارهای بلندگرداگرد آن باغ، تشنه ای دردمند، بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می كرد. ناگهان،خشتی از دیوار كند و در چشمه افكند. صدای آب، مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوششآمد، آب در نظرش، شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می برد كه تند تند خشتها رامی كند و در آب می افكند.



داستان اثبات عشق

حکایت سلطان محمود و کبک

داستان راستان - شهید استاد مرتضی مطهری - کارهای خانه

دیوار ,آب ,تشنه ,صدای ,حکایت ,كند ,بر سر ,سر دیوار ,كند و ,حکایت های ,تشنه بر

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

taconbobsbe به صورت گارانتی تعویض تنها تولید کننده دستگاه یخساز پولکی nahococog تست کد ها rapcomppickbesch همیشه هرجا A Bird In Reedy ranmendmitma موسسه علمی - تحقیقاتی چشم انداز هزاره سوم ملل